۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۶

در داستان عشق تفصی نمود یار
تکرار عشق کرد هزاران هزار بار

دستار و خرقها گرو جام باده شد
تا لمعه جمال تو دیدند آشکار

بردار بی مدار جهان اعتماد نیست
حسن وفا مجوی ازین دار بی مدار

بعد از وفات من چو بخاکم گذر کنی
از خاک تربتم شنوی نالهای زار

زین سان که حسن روی تو در جلوه آمدست
گر از جهان خروش برآید عجب مدار

در شهر می خرامی و جانها بر آتشست
زان زلف تابدار و زان چشم پرخمار

قاسم، اگر تو طالب راهی و عاشقی
چون جان طلب کنند، بده جان و سر مخار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.