۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۴

گلستانی که هوای دل نومید گرفت
باغبانش ثمر پیشرس از بید گرفت

باده الفت سرشار قوامی دارد
شبنم گریه ما دامن خورشید گرفت

حلقه دام گرفتاری ما چشم غزال
صید وحشت که به او الفت جاوید گرفت

ساغر از ساقی دوران چه گرفتن دارد
این تنک حوصله جام از کف جمشید گرفت

سوخت در عشق بتان خجلت بیحاصلیم
آتشین گریه ام از گل عرق بید گرفت

سوخت پروانه ام از دوری و اجری می خواست
جای در بزم چراغان شب عید گرفت

دل کجا بود که خاکستر نومیدی ما
راه بر سرمه پرکاری امید گرفت

گر ز صحرای جنون رست چه غم دارد اسیر
خار این بادیه تیغ از کف خورشید گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.