۱۵۲ بار خوانده شده
هر دم ز گریه فیض نوی می توان گرفت
سامان خرمنی ز جوی می توان گرفت
در راه شوق توشه دل درد دل بس است
عمر گذشته را به دوی می توان گرفت
جولان دل شکاریش از کار برده است
مستانه می رسد جلوی می توان گرفت
منشین ز پا که خضر دچارت نمی شود
دامان شوق هرزه دوی می توان گرفت
طرف کلاه شوخی مژگان شکسته است
از چشم خویش هم گروی می توان گرفت
تنها اسیر برق به منزل نمی رسد
دست رفیق گر مروی می توان گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
سامان خرمنی ز جوی می توان گرفت
در راه شوق توشه دل درد دل بس است
عمر گذشته را به دوی می توان گرفت
جولان دل شکاریش از کار برده است
مستانه می رسد جلوی می توان گرفت
منشین ز پا که خضر دچارت نمی شود
دامان شوق هرزه دوی می توان گرفت
طرف کلاه شوخی مژگان شکسته است
از چشم خویش هم گروی می توان گرفت
تنها اسیر برق به منزل نمی رسد
دست رفیق گر مروی می توان گرفت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.