۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۴

خراب آباد بودم عشق را معمار خود کردم
شکست خاطر آسوده را دیوار خود کردم

کمال دشمنی آیینه نقص است فهمیدم
دل خصمی به هرکس داشتم آزار خود کردم

شمار سبحه ایمانیانم کفر مشرب بود
نفس دزدیدنی را حلقه زنار خود کردم

نمی دانم چه خواهم کرد با سرشاری حیرت
به یاد چشم مستی ساغری در کار خود کردم

غرور طاعتم اندیشه آرا گشت ترسیدم
شکست توبه ای در کار استغفارم خود کردم

به رنگ آمیزی گلهای یکرنگی همینم بس
که هر برگ گلشن آیینه دیدار خود کردم

اسیر پاکبازم خانه زاد نرد سربازی
دل و دین کفر و ایمان را فدای یار خود کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.