هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق و مستی معنوی سخن می‌گوید. او از عشق به معشوق و مستی ناشی از نگاه او صحبت می‌کند و از ساقی می‌خواهد که شراب کهنه‌ای به او بدهد تا از توبه‌اش دست بکشد. در ادامه، شاعر به بتکده می‌رود و زنار می‌بندد، سپس دردی می‌خورد و از وجود خود رها می‌شود. عطار نیز به این صحنه نگاه می‌کند و شاهد رهایی از قفس فنا است.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مستی و توبه ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده یا نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۵۱

مفشان سر زلف خویش سرمست
دستی بر نه که رفتم از دست

دریاب مرا که طاقتم نیست
انصاف بده که جای آن هست

تا نرگس مست تو بدیدم
از نرگس مست تو شدم مست

ای ساقی ماه‌روی برخیز
کان آتش تیز توبه بنشست

در ده می کهنه ای مسلمان
کین کافر کهنه توبه بشکست

در بتکده رفت و دست بگشاد
زنار چهار گوشه بربست

دردی بستد بخورد و بفتاد
وز ننگ وجود خویشتن رست

عطار درو نظاره می‌کرد
تا زین قفس فنا برون جست
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.