۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴

پی آن گیر کاین ره پیش بردست
که راه عشق پی بردن نه خردست

عدو جان خویش و خصم تن گشت
در اول گام هرکه این ره سپردست

کسی داند فراز و شیب این راه
که سرگردانی این راه بردست

گهی از چشم خود خون می‌فشاندست
گهی از روی خود خون می‌ستردست

گرش هر روز صد جان می‌رسیدست
صد و یک جان به جانان می‌سپردست

دلش را صد حیات زنده بودست
اگر آن نفس یک ساعت بمردست

ز سندانی که بر سر می‌زنندش
قدم در عشق محکم‌تر فشردست

کسی چون ذره گردد این هوا را
که دم اندر هوای خود شمردست

بسا آتش که چون اینجا رسیدست
شدست آبی و همچون یخ فسردست

بسا دریا کش پاکیزه گوهر
که اینجا قطره‌ای آبش ببردست

مشو پیش صف ای نه مرد و نه زن
که خفتان تو اطلس نیست بردست

مده خود را ز پری این تهی باد
که در جام تو نه صاف و نه دردست

درین وادی دل وحشی عطار
ز حیرت جلف‌تر زان مرد کردست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.