۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵ - و له ایضا

پرتو روی تو از روی صفا می بینم
مردم چشم تو در عین حیا می بینم

در لبت می نگرم، جوهر جان می یابم
در رخت می نگرم، صنع خدا می بینم

شام گیسوی تو یا ملک ختن می نگرم؟
زلف پرچین تو یا مشک خطا می بینم؟

گرد کوه از سر غیرت چو کمر می گردم
زآنکه اندام تو در بند قبا می بینم

چون صبا بی سر و پا می روم و سودایی
تا سر زلف تو در دست صبا می بینم

دل یکتای خود از غایت سرگردانی
بسته در سلسله ی زلف دو تا می بینم

تا به هم درشکند قلب اسیران کمند
ترک سرمست تو با تیغ جفا می بینم

دل که از غصه به تنگ آمد و ناپیدا شد
اثرش در دهن تنگ شما می بینم

از تو چندان که به من جور و جفا می آید
همچنان در دل خود مهر و وفا می بینم

حیدر از آرزوی آتش و آب رخ تو
خاکش از مهر تو بر باد هوا می بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴ - غزل
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶ - و له ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.