۲۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴ - و له ایضا

تا دست دلم دامن دلدار گرفته ست
جان در نظر یار وفادار گرفته ست

ترسم که جهان جمله به یکبار بسوزد
کآتش ز دلم در در و دیوار گرفته ست

آن پیر که بد معتکف مسجد جامع
امروز وطن بر در خمار گرفته ست

ای صیقلیان! زنگش ازین دل بزدایید
کآن آینه حیف است که زنگار گرفته ست

گفتی که گرفتی نکنم گر بخوری می
چون است که امروز دگر بار گرفته ست؟

آن کو به همه عمر نشد عاشق رویی
دق بر من مسکین گرفتار گرفته ست

یاران! به سر یار که در عالم معنی
حیدر دلش از مردم اغیار گرفته ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳ - جواب
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵ - در فراق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.