۲۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵ - در فراق

درمان دل خسته ندانم ز که جویم
یا حال پریشانی خاطر به که گویم

خود با که توان گفت که در آتش هجران
خوناب دل و دیده چه آورد به رویم

تا سر بودم بر سر زانو نهم از غم
تا جان بودم در طلب وصل بپویم

ترک سر و زر گویم و روی از تو نتابم
رخسار به خون شویم و دست از تو نشویم

تا بر سر من بگذری از ناز و تکبر
در پای تو افتاده چو خاک سر کویم

ای دوست! چه گویم من بیچاره ی مسکین
کز زلف چو چوگان تو سرگشته چو گویم

گر زآنکه به تیغ تو شوم کشته چو حیدر
من ترک تو ای ترک پری چهره ی نگویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴ - و له ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶ - و له ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.