۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷ - و له ایضا

بر چهره ی او هر که زمانی نگران شد
مانند من از مهر رخش بی دل و جان شد

یارم به در مسجد نو بر لب جویی
آمد چو گل تازه و چون سرو روان شد

بر سینه زدم سنگ و دلم تنگ شد از غم
تا از برم آن سنگ دل تنگ دهان شد

در مجمع خوبان که به از حور بهشتند
دلدار من آن دارد و دل عاشق آن شد

تا مست شوی از لب معشوقه چو حیدر
می نوش که عید آمد و ماه رمضان شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶ - و له ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸ - بهاریات
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.