۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴ - و له ایضا

بیا که درد مرا از لب تو درمان است
ببین که چون سر زلفت دلم پریشان است

گرم به باد دهی، ز آتش تو خاک شوم
که خاک پای تو خوشتر ز آب حیوان است

اگر اسیر کمند تو می شوم، چه شود
اسیر گلشن رویت هزاردستان است

به یوسف نکنم نسبت ای عزیز! که تو
هزار یوسفت اندر چه زنخدان است

ترنج غبغب و نار برش اگر بینی
مگو ز سیب سپاهان چرا که به ز آن است

تن ضعیف من از مهر عالم افروزش
چو ماه یک شبه از چشم خلق پنهان است

مرا ز فندق وبادام می کند گریان
شکرلبی که دهانش چو پسته خندان است

غبار خط که نوشتی، به نسخ حاجت نیست
محقق است که خط تو به ز ریحان است

مسوز حیدر بیدل چو عود در مجلس
که همچو نای ز چنگ غم تو نالان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳ - و له ایضا
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵ - و له ایضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.