۲۳۶ بار خوانده شده

بخش ۱۵ - قصه ی کودک و ذلت طماع از طمع

کودکی را بود نانی با عسل
دیگری را نان تنها در بغل

در عسل او را طمع آمد پدید
دست خود را سوی آن کودک کشید

کی برادر ای تو از نسل کرام
نان تنها چون خورم من بردوام

زین عسل بخشی مرا هم گر نصیب
نبود از احسان و از لطفت غریب

گفت می بخشم تورا گر سگ شوی
چون روم دنبال من چون سگ دوی

گفت گشتم من سگت بردار راه
تا بیایم از پیت ای نیکخواه

رشته ای افکند پس در گردنش
از پی خود برد در هر برزنش

او همی رفت و دویدش این زپی
وغ وغی می کرد از دنبال وی

گشت سگ از بهر انگشتی عسل
زین عسل بهتر بود صد خم خل

آدمی را سگ کند بی گفتگو
ای تفو بر این طمع باد ای تفو

دیده ی طامع که یا رب باد کور
پر نمی گردد مگر از خاک گور

چون شنید آن گرگ از خر نعل زر
از طمع ابله شد و مفتون خر

پس دوید از حرص تا نزدیک پای
پای خر برداشت با دندان زجای

تا ز دندان نعل زراندام را
برکند زانجا و یابد کام را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴ - رجوع به داستان گرگ و خر و ذلت عاقبت طمع کاری
گوهر بعدی:بخش ۱۶ - بقیه ی قصه گرگ و خر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.