۲۱۰ بار خوانده شده

بخش ۳۸ - منازعه ی جسم و جان و میل به عالم علوی و سفلی

جان علوی پر زند برهم همی
تا مگر پرد به بالاتر همی

سوی بالا بیند و گردن کشد
بال و پر افشاند و بر خود تپد

تن ولی چفسیده بر پاهای او
پایهای آسمان پیمای او

پایهایش را گرفته با دو دست
می کشد او را بقوت سوی پست

جان زند پر سوی علیین پاک
تن ز پا تا سر فرورفته به خاک

جان همی گوید خدا را ای بدن
دست بردار از من و از پای من

تا بسوی عالم بالا رویم
بر فراز کرسی اعلا رویم

عرشیم در عرش دارم آشیان
آشیانهایم به فرق لامکان

سست کن یک لحظه بال و پر مرا
پس ببین از نه فلک برتر مرا

می زنندم قدسیان هردم صفیر
گرچه در دام بلا ماندم اسیر

هر ستاره می زند چشمک مرا
یعنی ای روشن روان بالاتورا

بهر من خود را بهشت آراسته
گلشنش از خار و خس پیراسته

حوریان بر کف گرفته جامها
منتظر در بامها و شامها

قدسیان در راه من در انتظار
زلف حوران رفته از آهم غبار

سوی خود می خواندم شاه ازل
شرمی آور ای تن دزد دغل

تن همی گوید که ای یار عزیز
ای که از دستم همی جویی گریز

می گریزی از چه رو از دست من
از چه می خواهی همی اشکست من

خوان ببین بنهاده از هرسو بلیس
کاسه ی آن را بیا با من بلیس

هین بیا پس مانده ی شیطان خوریم
هین بیا از خوان شیطان نان خوریم

بهر ما بنهاده است این مائده
تا از آن گیریم هردم فایده

گر بیالایم به خوانش دست و دل
می شوم هم شرمسار و هم خجل

آن جلب را بین که بگشوده ازار
چون پسندی پیش آیم شرمسار

بین که آن قحبه مرا خواند بخویش
چون توان دیدن دلش افکار و ریش

بین که هم بزمان همه در کذب ولاغ
شرمم آید گر مرا باشد فراغ

بین که خاتون سرا خواهد ز من
اطلس و دیبا و زربفت ختن

گر نیارم خاطرش گردد نژند
هم نباشد پیش یاران سربلند

خانه را باید از این به ساختن
سقف و دیوارش به زر پرداختن

تا نباشد کمتر از همسایگان
تا خجالت نکشم از هم پایگان

گوید از اینگون سخنهای لطیف
آنچه آن جلاد گفتی با حریف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۷ - پندار و خودبینی موری که پر درآورده
گوهر بعدی:بخش ۳۹ - حکایت در سیر و سلوک بسوی حق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.