۱۹۸ بار خوانده شده

بخش ۵۸ - در بیان اشاره به حدیث نیة المؤمن خیر من عمله

زان سبب فرمود آن شاه اجل
نیت مؤمن بود به از عمل

زانکه او جان است و اعمال تو جسم
نیت معنی بود کردار اسم

آن کشاند دل سوی دل آفرین
دل بپردازد زیاد آن و این

این تنت را باز دارد از وبال
از برای جسم تو باشد کمال

جز یکی از کال دل آگاه نیست
این و آن را در دل کس راه نیست

کار دل چون باشد از جز او نهان
کس بجز از او نخواهد زان نشان

کار دل فاش است و نپذیرد ریا
باشدش از این و آن چشم جزا

دل بود پاینده تن گردد هلاک
دل سوی جانان رود تن سوی خاک

کار تن سهل است فکر دل کنید
نقش باطل را ز دل زایل کنید

دل یکی دلدار هم باید یکی
می نگنجد در یکی دو بیشکی

آنچه آن او بود بسپر به او
حیث لایطمع الیه غیره

دل بود آیینه ی رخسار یار
پرده زین آیینه بفکن زینهار

خالی این آیینه از زنگار کن
پس مقابل با رخ دلدار کن

او همی گوید تورا با صد گله
می روی آخر کجا ای صد دله

رو متاب از ما که ما آن توایم
دلبر و دلدار جانان توایم

ما از آن تو تو آن کیستی
ما به یاد تو تو یاد چیستی

می کشد گاهی بلطفت گه بناز
گه بخود خواند به بانگت گه به راز

گه فرستد نامه ات گاهی پیام
گه به بیداریت خواند گه منام

حسن او گر با تو طنازی کند
لطف او یاری و دمسازی کند

راندت گر دور باش حشمتش
خواندت در دم صفیر رحمتش

چون تورا با غیر بیند در نشاط
غیرتش برد میانتان ارتباط

زشت باشد در نظرها روی تو
دور گرداند ز دلها خوی تو

تو مبادا با رقیبان خو کنی
رو بغیر آری و ترک او کنی

در دلت بیند اگر سودای غیر
یا بجای او در آنجا جای غیر

غم فرستد تا دلت را خون کند
خون کند وز دیده ات بیرون کند

با رقیبان بیندت گر در سخن
بر زند مشتی ز غیرت بر دهن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۷ - تتمه حکایت مرد عارف با زن خود
گوهر بعدی:بخش ۵۹ - حکایت عارفی که شب به گدایی و دریوزه رفت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.