۱۶۹ بار خوانده شده

بخش ۱۴۶ - رجوع به بقیه حکایت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام

کو همه در راه یار ایثار کرد
هم تن و هم جان فدای یار کرد

چون شنید از جبرئیل او نام دوست
آمدش در گوش جان پیغام دوست

گفت وه وه از کجا بود این نوا
تا تن و جان را کنم بر آن فدا

کیست این گوینده ی پیغام دوست
تا کنم جان را نثار نام دوست

بلکه گر بهتر ز جان بودی مرا
کردمی بر نام جان بخشش فدا

دیده بگشود از یمین و از یسار
کز کجا بود این نوای جان شکار

نوجوانی دید بالای تلی
کوه و دشت از نور رویش منجلی

گفت کو را ای جوان نیکخوی
بار دیگر نام آن یکتا بگوی

آنچه دارم نیمی از آن مال تو
من فدای حال تو و قال تو

بار دیگر عندلیب خوش نوا
نغمه سر کرد از نوای جانفزا

یاد کرد آن طوطی از هندوستان
داد هندستان به یاد طوطیان

بلبلی بر یاد گلشن زد نوا
عندلیبان را همه دل شد ز جا

شعله زن شد آتش شوقش چنان
که نه خود دانست و نه جسم و نه جان

آری آری یاد جانان خوش بود
یادشان در سینه چون آتش بود

چون زند در خرمنی آتش شرر
شعله اش هر لحظه گردد تیز تر

گفت با او کی جوان بار دگر
نام آن یکتای بی همتا ببر

آنچه من دارم سراسر زان تو
هم تن و هم جان من قربان تو

گفت یک بار دگر آن جبرئیل
نام آن یکتای بیمثل و عدیل

شوق ابراهیم صد چندان فزود
کی ز نام آب تشنه شد ورود

واله و شیدا فتاد آنجا بروی
هر بن مویش همه سبوح گوی

گه فتادی واله و حیران به خاک
گاه کردی جامه بر تن چاک چاک

گه نشستی و گهی برخاستی
گه شدی افزون و گاهی کاستی

گه چو گل در صبحدم خندان شدی
گه چو ابری در چمن گریان شدی

چون خیال او تورا مجنون کند
پس نمی دانم وصالش چون کند

این بود تأثیر تصویر و خیال
پس اثر یا رب چه باشد در وصال

نام او تاراج در جانها کند
روی او یارب چه توفانها کند

گفت دیگر من ندارم یک تسو
بار دیگر نام او گو بهر او

بار دیگر آن همایون پر هما
لب گشود آنجا به تسبیح خدا

کرد گویا نام آن سلطان فرد
با خلیل الله نمی دانم چه کرد

پس خلیل الله بگفت ای حق پرست
آنچه من دارم همه زان تو است

گرد آور جمله را با خود ببر
باز اگر می خواهی اینک جان و سر

گفت او را جبرئیل ای باوفا
مرحبا صدمرحبا صد مرحبا

جبرئیلم من نخواهم ملک و مال
این و صد این مر تورا بادا حلال

هر دو عالم در وفایت غرق باد
افسر خلت تورا بر فرق باد

آفرین بر همت والای تو
زیب خلت خلعت بالای تو

این بگفت و کرد او بدرود و رفت
کرد پرواز و گذشت از چار و هفت

این ز پنج و شش شد آن از هفت و چار
چار و هفت و پنج و شش آمد حصار

نفس را باشد حصار این چار حد
راه او زین چار حد گردید سد

چون شود در خواب فارغ از خواس
می کند از شمع تجرید اقتباس

با ملایک باشد او را اعتناق
دور از ضیق النفس در اختناق

چون بمردن وارهد از شش جهات
هم از این چار اسطقس بی ثبات

هم از این نیلی حصار هفت طاق
زین سرای تنگ فیروزج رواق

وارهد از محبس و زندان تنگ
دور گردد زین قرینان مژنگ

سر برآرد از فضای عالمی
کاینجهان باشد ز دهلیزش خمی

لیکنش واحسرتا او را اگر
اندرین زندان نرسته بال و پر

مرغ بی پر از قفس چون شد برون
باشدش دل از غم پرواز خون

طایری کان را نه بال و پر بود
از گلستانش قفس خوشتر بود

خاصه گر آن را بود زنجیرها
هم بگردن هم به بال و هم به پا

مرغ بی پر را قفس مأمن بود
چون برون شد طعمه ی برزن بود

آنکه از زندان برندش پای دار
باشدش زندان بهشت نوبهار

زین سپس گویند آن کفار رد
بعد مردن لیسنا کنا نرد

در جهان جان و گلزار ارم
یاد آرند از چنین زندان غم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴۵ - بیان حدیث اکثر اهل الجنة البلها
گوهر بعدی:بخش ۱۴۷ - در بیان آرزوی کفار بازگشتن را به دنیای ظلمت سرای
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.