۱۶۱ بار خوانده شده

بخش ۱۴۷ - در بیان آرزوی کفار بازگشتن را به دنیای ظلمت سرای

کاخ سلطان چون سیاستگه بود
پیش مجرم بدتر از صد چه بود

با هزاران طبل و کوس و کبر و باد
سوی انسانی گرایید ای جماد

اندرین گنبد درافکند از غرور
دور باش و هایهوی و عرو عور

بین چگونه گفت در پای حساب
یا الهی لیتنی کنت توراب

بلکه دارد از وجود خود ندم
هی عدم هی هی عدم هی هی عدم

می گریزد از گلستان وجود
سوی زندان عدم کور و کبود

لیکن این نبود بغیر آرزوی
دیگر از این دام آزادم مجوی

دیگرت نبود خلاصی زین تله
ای خوش آنکو در عدم باشد یله

گرچه زندانست بیغول عدم
لیک باشد بهر این باغ ارم

این عدم باشد ارم لیک ای عمو
بهر آنکه رو ندارد سوی او

دارد اندر ارض خودبینی خلود
بر هوای خویشتن دارد جنود

روزنی گرچه بود سم الخیاط
گر گشاید بهر کس در این رباط

جانب آن پهن دشت بیکران
سوی آن دریای ژرف درفشان

هر عذابی باشدش عذب و خوش است
باز با یاد خوش او دلکش است

راستی بنگر که آن آب پلید
کش اگر یک قطره برجایی چکید

بارها شستی به آبش ریختن
یا به خاک تیره اش آمیختن

می شود خالق شناس الله گو
بارگاه قرب حق را راه جو

می توان صد لطمه خوردن بر قفا
بر زبان راندن یکی نام خدا

می توان در کوره ها دل تافتن
یاد حق در کوره ی دل یافتن

چونکه مقصد گوهر غلتان بود
موج توفان گلشن ریحان بود

هر که خواهد تخت و تاج آراستن
بایدش اول ز سر برخاستن

شاهد صحت نگیری در کنار
تا نیاشامی دوای ناگوار

آنکه راهی باشد او را سوی او
کی عدم را می کند او آرزو

گرچه باشد صد عذابش در وجود
عذب باشد جمله با آن بحر جود

می گریزد تا ابد او از عدم
می گذارد جانب هستی قدم

این عدم لیکن فنای مطلق است
در خدای هستی و ذات حقست

یک عدم دیگر بود اما مضاف
کان بود هم قبله ی جان هم مطاف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴۶ - رجوع به بقیه حکایت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام
گوهر بعدی:بخش ۱۴۸ - در بیان فناء فی الله والتسلیم الی الله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.