۱۹۴ بار خوانده شده

بخش ۱۶۵ - ستمکار دیگر و سوء عاقبت ظالم

هم به سالی پیش ازین در این حدود
مرد کی پا کار استمکاره بود

زر ز مردم می گرفت از بهر میر
شد گریبان گیر درویشی فقیر

زر ازو می خواست با صد اشتلم
حمله می کرد و علم می کرد دم

چون نبودش مرد مسکین دست رس
تا شبانگه بود نزدش مقتبس

گفت اگر فردا نیاری زر بگاه
واژگونت می دراندازم به چاه

گفت آخر ز امت پیغمبرم
رحم برمن کن نباشد چون زرم

هر که هستی گفت فردا ای زبون
گه بخوردت می دهم من سرنگون

نیم شب آن مرد پرکین و ستیز
بر لب بامی نشست از بهر میز

پای او لغزید تا دیده گشاد
سرنگون در چاه مبرز اوفتاد

نی توانایی که خود آید بدر
نی کسی ز احوال او دارد خبر

سرنگون می خورد گه تا جان سپرد
جان ز دستش مردک بیچاره برد

بی ادب اینجا زنی گر یکنفس
گه بخوردت می دهند چندانکه بس

نی همین این لطف با انسان بود
از ثریا تا ثری یکسان بود

هرچه پیدا گشته از آغاز جود
هرچه هست و بود خواهد نیز بود

جمله اینها برده اند و چاکرند
تن به زیر بار فرمان اندرند

جمله ی شاهان شه ما را غلام
شاه ما را شاهی آمد اختتام

نگذرم از حق چو از حق نگذری
دم مزن جز او نباشد دیگری

هست کیوان پیر دهقان درش
طفل ابجد خوان روش در مکتبش

چارکی بهرام روز رزم او
تنقطاری مهر اندر بزم او

هرچه از عیوق تا تحت الثری است
جمله در فرمان سلطانان ماست

سر نپیچد کس ز امر و نهیشان
بر جهان از لطفشان و قهرشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۶۴ - حکایت مردی ظالم که عامل اهل بازار بود
گوهر بعدی:بخش ۱۶۶ - صیادی که با رفیق خود از پی صید رفتند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.