۲۱۰ بار خوانده شده

بخش ۱۷۳ - در بیان قصه ی لر که رندان فریبش دادند

از لرستان یک لری زفت کلان
نوبتی آمد به شهر اصفهان

کشک و پشم و میش و گاو آورده بود
تا کند سوداگری از بهر سود

برد آنها را به میدان و فروخت
زر گرفت و کرد در همیان و دوخت

بست همیان بر میان و بر ازار
زد گره ها بر سر هم بی شمار

رندکی چند از کناری در کمین
چون بدیدند آن لر مسکین چنین

وجهت همت سوی لر ساختند
هر یکی با او قماری باختند

ابتدا آمد یکی تا نزد لر
دل تهی از کین دهان از خنده پر

تنگ بگرفتش در آغوش و بگفت
بوسه بر رویش زد و با خنده گفت

السلام ای گای سهم الدین من
ای انیس و مونس دیرین من

حال تو چون است گای سهم دین
از فراغت چند بنشینم غمین

مرد لر حیران شد و گفتا به او
گای سهم الدین نیم من ای عمو

تو همانا اشتباهی کرده ای
یا غلط در من نگاهی کرده ای

گای سهم الدین به خاطر داشتی
روی من را روی او پنداشتی

هرچه باشد در خیالت از صور
می کند وهمش مصور در نظر

آنچه در اندیشه ی آنی به روز
شب که خوابیدی کند آنهم بروز

حال مرگ و زندگانی همچنین
بی تفاوت باشدت می دان یقین

حرص اگر در خاطرت دارد ظهور
همنشینت در لحد موش است و مور

ور بود اندیشه ات ایذا و نیش
مار و کژدم آیدت آنجا به پیش

ور بود دریدن و اشکافتن
پس پلنگ و گرگ خواهی یافتن

هم بود گر مکر و تلبیس و خداع
باشدت با دیو و شیطان اجتماع

جلق و حلقت گر بود پیش نظر
پیشت آید خرس و خوک و گاو و خر

ور بود در سینه ات یاد خدا
اندر آنجا نور بینی و ضیاء

ور نماز و روزه و حج بایدت
ماهرویان پیش منظر آیدت

لب هریک زین عملها این جناب
نوعروسی هست رشک آفتاب

ور یتیمان را همی می پروری
حور و غلمان گرد خود جمع آوری

همچنین می کن به این جمله قیاس
حشر خود از زندگی کن اقتباس

تو بمیری همچنانکه زیستی
این جهان آیینه ی عقبی ستی

من نگویم این سخن ای ارجمند
شاه دین فرمود با بانگ بلند

مثل ما عشتم تموتون را بخوان
تحشرون مثل ما هم را بدان

این سخن طولانی است ای مرد حر
باز گویم قصه ی رندان و لر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۷۲ - در بیان قبول کردن آدم امانت را
گوهر بعدی:بخش ۱۷۴ - تتمه ی قصه خواجه سهم الدین لر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.