۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۵

درد دل من از حد و اندازه درگذشت
از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت

پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت
کارم ز جور حادثه از دست درگذشت

بر روی من چو بر جگر من نماند آب
بس سیل‌های خون که ز خون جگر گذشت

هر شب ز جور چرخ بلایی دگر رسید
هر دم ز روز عمر به دردی دگر گذشت

خواب و خورم نماند و گر قصه گویمت
زان غصه‌ها که بر من بی خواب و خور گذشت

اشکم به قعر سینهٔ ماهی فرو رسید
آهم از روی آینهٔ ماه درگذشت

در بر گرفت جان مرا تیر غم چنانک
پیکان به جان رسید وز جان تا به بر گذشت

بر جان من که رنج و بلایی ندیده بود
چندین بلا و رنج ز دردم بدر گذشت

بر عمر من اجل چو سحرگاه شام خورد
زان شام آفتاب من اندر سحر گذشت

عطار چون که سایهٔ عزت بر او نماند
چون سایه‌ای ز خواری خود در به در گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.