۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

عاشق ار بر رخ معشوق نگاهی بکند
نه چنان است گمانم که گناهی بکند

ما به عاشق نه همین رخصت دیدار دهیم
بوسه را نیز دهیم اذن که گاهی بکند

آنکه آرایش این باغ ازو بود اکنون
نگذارند که از دور نگاهی بکند

دیدن چهره ی معشوق ثواب است خصوص
که دمی در دل بیرحم تو راهی بکند

آنچه با این دل ویرانه غم عشق تو کرد
کافرم گر به دهی هیچ سپاهی بکند

دوش دیدم که درآمد ز درم یار به خواب
اثر این خواب به بیداری الهی بکند

باکم از قتل صفایی به ستم نیست ولیک
ترسم از دست تو یک نیم شب آهی بکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.