۳۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

ای کاش شب تیره ی ما را سحری بود
تا در سحر این ناله ی ما را اثری بود

آزادی ام از دام هوس نیست، ولیکن
صیاد مرا کاش به صیدش گذری بود

یک دیده گشودیم به روی تو و بستیم
چشم از دو جهان و چه مبارک نظری بود

از بیم ملامت رهم از میکده بسته ست
از خانه ی ما کاش به میخانه دری بود

اجزای وجودم همه کاویدم و دیدم
در هر رگ و هر پی ز غمت نیشتری بود

کردم طلب مرغ دل از عشق و نشان داد
دیدم که به کنج قفسی مشت پری بود

از خون شدن دل زغم او چه غمم بود
گر دلبر ما را ز دل ما خبری بود

باز است به فتراک تو این دیده ی حسرت
ای کاش مرا لایق تیرت سپری بود

ناصح که مرا پند همی داد «صفایی»
امید اثر داشت، عجب بی بصری بود!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.