۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۰

تا دل ز کمال تو نشان یافت
جان عشق تو در میان جان یافت

پروانهٔ شمع عشق شد جان
چون سوخته شد ز تو نشان یافت

جان بود نگین عشق و مهرت
چون نقش نگین در آن میان یافت

جان بارگه تورا طلب کرد
در مغز جهان لامکان یافت

جان را به درت نگاهی افتاد
صد حلقه برو چو آسمان یافت

هر جان که به کوی تو فرو شد
از بوی تو جان جاودان یافت

فریاد و خروش عاشقانت
در کون و مکان نمی‌توان یافت

از درد تو جان ما بنالید
درمان تو درد بی‌کران یافت

چون درد تو یافت زیر هر درد
درمان همه جهان نهان یافت

هرچیز که جان ما همی جست
چون در تو نگاه کرد آن یافت

هر مقصودی که عقل را بود
در شعلهٔ روی تو عیان یافت

عطار چو این سخن بیان کرد
بیرون ز جهان بسی جهان یافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.