۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

عمری ست که اندر طلب دوست دویدیم
هم مدرسه هم میکده هم صومعه دیدیم

با هیچکس از دوست ندیدیم نشانی
وز هیچکسی هم خبر او نشنیدیم

در کنج خرابی پس از آن جای گرفتیم
تنها و دل افسرده و نومید خزیدیم

سر بر سر زانو بنهادیم و نشستیم
هم بر سر خود خرقه ی صد پاره کشیدیم

هر تیر که آمد همه بر سینه شکستیم
هر تیغ که آمد همه بر فرق خریدیم

جام ارچه همه زهر بلا بود گرفتیم
می گرچه همه خون جگر بود چشیدیم

چشم از رخ هرکس همه جز دوست ببستیم
پا از در هرکس همه جز خویش کشیدیم

از آنچه جز افسانه ی او، گوش گرفتیم
از هرچه بجز قصه او لب بگزیدیم

هر لوح که در مکتب ما، جمله بشستیم
هر صفحه که در مدرس ما جمله دریدیم

هر نقش بجز نقش وی از سینه ستردیم
هر مهر بجز مهر وی از دل ببریدیم

جز عکس رخش، زآینه ی دل بزدودیم
جز یاد وی از مزرع خاطر درویدیم

گر تشنه شدیم، آب ز جوی مژه خوردیم
ور گرسنه، لخت جگر خویش مکیدیم

یک چند چنین چون ره مقصود سپردیم
المنة لله که به مطلوب رسیدیم

خرّم سحری بود که با یاد خوش او
بنشسته، که از شش جهت این نغمه شنیدیم

کایام وصال است و شب هجر سرآید
برخیز «صفایی» چه نشستن که رسیدیم

جستیم ز جا جان بکف از بهر نثارش
پس دیده گشودیم و بهر سو نگریدیم

دیدیم نه پیدا اثر از کون و مکان بود
جز پرتو یک مهر، دگر هیچ ندیدیم

دیدیم جهان وادی ایمن شده هر چیز
نخلی و ز هر نخل انا الله بشنیدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.