هوش مصنوعی: این متن شعری است که از عشق نافرجام و درد هجران سخن می‌گوید. شاعر از تشنگی دلش برای وصال معشوق و ناامیدی از رسیدن به او می‌گوید. او از تلاش‌های بی‌ثمرش برای جلب توجه معشوق و نبود پاسخ از سوی او شکایت می‌کند. در نهایت، شاعر به این نتیجه می‌رسد که عشق واقعی تنها در رنج و خرابی یافت می‌شود و هستی خود را مانعی برای رسیدن به معشوق می‌داند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ی عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۳۴

بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبی نیافت
مست می عشق شد و از تو شرابی نیافت

داشتم امید آنک بو که در آیی به خواب
عمر شد و دل ز هجر خون شد و خوابی نیافت

تشنهٔ وصل تو دل چون به درت کرد روی
ماند به در حلقه‌وار وز درت آبی نیافت

دل ز تو بیهوش شد دیده برو زد گلاب
زانکه به از آب چشم دیده گلابی نیافت

چند زند بر نمک یار دلم گوییا
به ز دل عاشقان هیچ کبابی نیافت

دل چو ز نومیدیت زود فرو شد به خود
خود ز میان برگرفت هیچ نقابی نیافت

گفتمش آخر چه شد کین دل من روز و شب
سوی تو آواز داد وز تو خطابی نیافت

گفت مرا خوانده‌ای لیک نه از جان و دل
هر که ز جانم نخواند هیچ جوابی نیافت

در ره ما هر که را سایهٔ او پیش اوست
از تف خورشید عشق تابش و تابی نیافت

گر تو خرابی ز عشق جان تو آباد شد
زانکه کسی گنج عشق جز به خرابی نیافت

تا دل عطار دید هستی خود را حجاب
رهزن خود شد مقیم تا که حجابی نیافت
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.