هوش مصنوعی: این متن عرفانی به موضوع فنا و بقا در عرفان اسلامی می‌پردازد. در این شعر، شاعر بیان می‌کند که تنها با فنا شدن از خود و صفات دنیوی می‌توان به قرب الهی رسید. دل به مثابه آینه‌ای است که اگر پشت آن تیره باشد، نیاز به پاکسازی دارد تا نور الهی در آن بتابد. همچنین، شاعر تأکید می‌کند که هیچ مخلوقی نمی‌تواند خدا شود، اما با فنا شدن از ذات و صفات خود، می‌تواند در عین یگانگی با خدا بقا یابد. در نهایت، شاعر توصیه می‌کند که برای رسیدن به این مرحله، باید تحت راهنمایی یک پیر عارف قرار گرفت.
رده سنی: 18+ مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در این متن نیاز به درک و تجربه‌ی بالاتری دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل می‌شود. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیده‌ی عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۷۱

هر دل که ز خویشتن فنا گردد
شایستهٔ قرب پادشا گردد

هر گل که به رنگ دل نشد اینجا
اندر گل خویش مبتلا گردد

امروز چو دل نشد جدا از گل
فردا نه ز یکدگر جدا گردد

خاک تن تو شود همه ذره
هر ذره کبوتر هوا گردد

ور در گل خویشتن بماند دل
از تنگی گور کی رها گردد

دل آینه‌ای است پشت او تیره
گر بزدایی بروی وا گردد

گل دل گردد چو پشت گردد رو
ظلمت چو رود همه ضیا گردد

هرگاه که پشت و روی یکسان شد
آن آینه غرق کبریا گردد

ممکن نبود که هیچ مخلوقی
گردید خدای یا خدا گردد

اما سخن درست آن باشد
کز ذات و صفات خود فنا گردد

هرگه که فنا شود ازین هر دو
در عین یگانگی بقا گردد

حضرت به زبان حال می‌گوید
کس ما نشود ولی ز ما گردد

چیزی که شود چو بود کی باشد
کی نادایم چو دایما گردد

گر می‌خواهی که جان بیگانه
با این همه کار آشنا گردد

در سایهٔ پیر شو که نابینا
آن اولیتر که با عصا گردد

کاهی شو و کوه عجب بر هم زن
تا پیر تو را چو کهربا گردد

ور این نکنی که گفت عطارت
هر رنج که می‌بری هبا گردد
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.