۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

زاهدا چند کنی منع قدح نوشی را
که به عالم ندهم عالم مدهوشی را

بایدش سوخت به هر جمع سراپا چون شمع
هر که از دست دهد شیوه ی خاموشی را

زندگی بی تو مرا ساخت چنان از جان سیر
که طلب می کنم از مرگ هم آغوشی را

آن که تا دوش جگر گوشه ی ناپاکی بود
دارد امروز به پاکان سر هم دوشی را

وای بر حافظه ی ما که ز طفلی همگی
کرده از حفظ الفبای فراموشی را

فرخی گر چه گنه کار و خطاپیشه بود
دارد از لطف تو امید خطاپوشی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.