۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲

آن طایری که در قفس تنگ خانه داشت
در دل کجا دگر هوس آب و دانه داشت

دست زمانه کی کندش پایمال جور
هر سر که پاس خدمت این آستانه داشت

بهر گره گشایی دل تاخت تا ختن
آن باد مشک بوی که در دست شانه داشت

ما را به روز وصل چرا آشنا نکرد
تأثیر در دلت اگر آه شبانه داشت

چون نی نوا شد از دل هر بینوا بلند
ساز تو بس که شور و نوا در ترانه داشت

دیشب به جرم آنکه ز هجران نمرده ایم
امروز بهر کشتن ما صد بهانه داشت

چون نافه خون به دل ز غزالان مشک مو است
هر کس چو فرخی غزل عاشقانه داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.