۲۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰

غم نیست که با اهل جفا مهر و وفا داشت
با اهل وفا از چه دگر جور و جفا داشت

از کوی تو آن روز که دل بار سفر بست
در هر قدمی دیده ی حسرت به قفا داشت

هم چشمی چشمان سیاه تو نمی کرد
در چشم اگر نرگس بی شرم، حیا داشت

هر روز یکی خواجه ی فرمانده ی ما گشت
یک بنده در این خانه دو صد خانه خدا داشت

بی برگ و نوایی نفشارد جگر مرد
نی با دل سوراخ، دو صد شور و نوا داشت

بشکست دلم را و ندانست ز طفلی
کاین گوهر یک دانه چه مقدار بها داشت

با دست تهی پا به سر چرخ برین زد
چون فرخی آن رند که با فقر غنا داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.