۴۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵

دل در کف بیداد تو جز داد ندارد
ای داد که کس همچو تو بیداد ندارد

فریادرسی نیست در این ملک وگرنه
کس نیست که از دست تو فریاد ندارد

این کشور ویرانه که ایران بودش نام
از ظلم یکی خانه ی آباد ندارد

دل ها همه گردیده خراب از غم و اندوه
جز بوم در این بوم دل شاد ندارد

هر جا گذری صحبت جمعیت و حزب است
حزبی که در این مملکت افراد ندارد

دل در قفس سینه تن مرغ اسیریست
کز بند غمت خاطر آزاد ندارد

عشق است که صدپاره نماید جگر کوه
این گونه هنر تیشه ی فرهاد ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.