۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵

چون ز شهر آن شاهد شیرین شمایل می رود
در قفایش، کاروان در کاروان، دل می رود

همچو کز دنبال او وادی به وادی چشم رفت
پیش پیشش اشک هم منزل به منزل می رود

دل اگر دیوانه نبود الفتش با زلف چیست
کی به پای خویش عاقل در سلاسل می رود

چون به باطن در جهان نبود وجودی غیر حق
حق بود آن هم که در ظاهر به باطل می رود

یارب این مقتول عشق از چیست کز راه وفا
سر به کف بگرفته استقبال قاتل می رود

کوی لیلی بس خطرناک است ز آنجا تا به حشر
همچو مجنون باز گردد هر چه عاقل می رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.