۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶

خرم آن روزی که ما را جای در میخانه بود
تا دل شب بوسه گاه ما لب پیمانه بود

عقده های اهل دل را مو به مو می کرد باز
در کف مشاطه ی باد صبا گر شانه بود

با من و مرغ بهشتی کی شود هم آشیان
آن نظر تنگی که چشمش سوی آب و دانه بود

سوخت از یک شعله آخر شمع را پا تا به سر
برق آن آتش که در بال و پر پروانه بود

فرق شهر و دشت از نقص جنون کی می گذاشت
راستی مجنون اگر مانند من دیوانه بود

خانه ی آباد ما را کرد در یک دم خراب
جور و بیدادی که در این کشور ویرانه بود

هر که را از جنس این مردم گرفتم یار خویش
دیدم از ناآشنایی محرم بیگانه بود

روزگار او را نسازد پست همچون فرخی
هر که با طبع بلند و همت مردانه بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.