۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۹

اگر درمان کنم امکان ندارد
که درد عشق تو درمان ندارد

ز بحر عشق تو موجی نخیزد
که در هر قطره صد طوفان ندارد

غمت را پاک‌بازی می‌بباید
که صد جان بخشد و یک جان ندارد

به حسن رای خویش اندیشه کردم
به حسن روی تو امکان ندارد

فروگیرد جهان خورشید رویت
اگر زلف تواش پنهان ندارد

فلک گر صوفییی پیروزه‌پوش است
ولی این هست او را کان ندارد

اگرچه در جهان خورشید رویش
به زیبایی خود تاوان ندارد

چو نتواند که چون روی تو باشد
بگو تا خویش سرگردان ندارد

چو طوطی خط تو بر دهانت
کسی بر نقطه صد برهان ندارد

سر زلف تو چون گیرم که بی تو
غمم چون زلف تو پایان ندارد

لبت خونم چرا ریزد به دندان
اگر بر من به خون دندان ندارد

فرید امروز خوش خوان‌تر ز خطت
خطی سرسبز در دیوان ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.