۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

گر پریشان خم گیسوی تو از شانه نبود
هر خمی منزل جمعی دل دیوانه نبود

تیشه بر سر زد فرهاد و چو شیرین جان داد
دیگران را مگر این همت مردانه نبود

گر به کنج دل من غیر غمت راه نیافت
جای آن گنج جز این خانه ویرانه نبود

جذبه عشق مرا برد بجائی که ز وصل
فرق بین فرق و محرم و بیگانه نبود

خرم آن شب که ز پیمانه چو پیمان بستی
شاهد ما و تو جز شاهد پیمانه نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.