۱۷۵ بار خوانده شده
چنان کز تاب آتش آب از گرمابه می ریزد
ز سوز دل مدام از دیده ام خونابه می ریزد
به مرگ تهمتن از جور زال چرخ در زابل
چو رود هیرمند اشک از رخ رودابه می ریزد
به جان پروانه شمعم که گاه سوختن از غم
سرشک خویش را با حال عجز و لابه می ریزد
گزیدم بس ز ناکامی بس انگشت تحیر را
از این رو تا قیامت خونم از سبابه می ریزد
گواه دامن پاک سیاوش گشت چون آتش
فلک خاکستر غم بر سر سودابه می ریزد
من و دل از غم ماهی ز اشک و آه چون ماهی
گهی در دجله می خواهد، گهی در تابه می ریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ز سوز دل مدام از دیده ام خونابه می ریزد
به مرگ تهمتن از جور زال چرخ در زابل
چو رود هیرمند اشک از رخ رودابه می ریزد
به جان پروانه شمعم که گاه سوختن از غم
سرشک خویش را با حال عجز و لابه می ریزد
گزیدم بس ز ناکامی بس انگشت تحیر را
از این رو تا قیامت خونم از سبابه می ریزد
گواه دامن پاک سیاوش گشت چون آتش
فلک خاکستر غم بر سر سودابه می ریزد
من و دل از غم ماهی ز اشک و آه چون ماهی
گهی در دجله می خواهد، گهی در تابه می ریزد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.