۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

فدای سوز دل مطربی که گفت بساز
در این خرابه چو منزل کنی بسوز و بساز

چنان ز سنگ حوادث شکست بال و پرم
که عمرها به دلم ماند حسرت پرواز

کنم بزیر پر خویش سر به صد اندوه
چو مرغ صبح ز شادی برآورد آواز

گره گشا نبود فکر این وکیل و وزیر
مگر تو چاره کنی ای خدای بنده نواز

به پایتخت کیان ای خدا شود روزی؟
که چشم خلق نبیند گدای دست دراز

در این خرابه بهر جا که پای بگذاری
غم است و ناله و فریاد و داد و سوز و گداز

گهر فشانی طوفان گواه طبع من است
که در فنون غزل فرخی کند اعجاز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.