هوش مصنوعی: این متن عاشقانه و عرفانی از عطار نیشابوری است که در آن شاعر از عشق و وصال معشوق سخن می‌گوید. او بیان می‌کند که نام معشوق را نمی‌توان به زبان آورد و وصال او مانند گوهری گران‌بها و دست‌نیافتنی است. شاعر از حالات عاشقانه و سرگشتگی خود در برابر معشوق می‌گوید و از زیبایی‌های او مانند زلف و لبش یاد می‌کند. در پایان، شاعر به این نتیجه می‌رسد که جان خود را به معشوق می‌سپارد و تسلیم او می‌شود.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۹۳

نام وصلش به زبان نتوان برد
ور کسی برد ندانم جان برد

وصل او گوهر بحری است شگرف
ره بدو می‌نتوان آسان برد

دوش سرمست درآمد ز درم
تا قرار از من سرگردان برد

زلف کژ کرد و برافشاند دلم
برد شکلی که چنان نتوان برد

دل من تا که خبر بود مرا
راه دزدیده بدو پنهان برد

زلف چوگان صفتش در صف کفر
گوی از کوکبهٔ ایمان برد

از فلک نرگس او نرد دغا
قرب صد دست به یک دستان برد

ذره‌ای پرتو خورشید رخش
آفتاب از فلک گردان برد

لمعه‌ای لعل خوشاب لب او
رونق لاله و لالستان برد

گفتم ای جان و جهان جان عزیز
کس ازین بادیهٔ هجران برد

گفت جان در ره ما باز و بدانک
آن بود جان که ز تو جانان برد

دل عطار چو این نکته شنید
جان بدو داد و به جان فرمان برد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.