۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۴

درد من از عشق تو درمان نبرد
زانکه دلم خون شد و فرمان نبرد

دل که به جان آمدهٔ درد توست
درد بسی برد که درمان نبرد

جان نبرم از تو من خسته‌دل
کانکه به تو داد دل او جان نبرد

هر که پریشان نشد از زلف تو
بویی از آن زلف پریشان نبرد

تا به ابد گمره جاوید ماند
هر که به تو راه ز پیشان نبرد

پاک‌بری تا دو جهان در نباخت
آنچه که می‌جست ز تو آن نبرد

پاک توان باخت درین ره که کس
دست درین راه به دستان نبرد

گرچه به سر گشت فلک قرن‌ها
یک نفس این راه به پایان نبرد

چرخ چو از خویش نیامد به سر
واقعهٔ عشق تو پی زان نبرد

کی ببرم وصل تو دست تهی
هیچ ملخ ملک سلیمان نبرد

آه که اندر ظلمات جهان
مرده‌دلی چشمهٔ حیوان نبرد

تا که نشد مات فرید از دو کون
نرد غم عشق تو آسان نبرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.