۲۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

در میکده گر رند قدح نوش نبودیم
همچو خم می اینهمه در جوش نبودیم

یک صبح نشد شام که در میکده عشق
از نشئه می بیخود و مدهوش نبودیم

از جور خزانیم زبان بسته وگرنه
هنگام بهار این همه خاموش نبودیم

یک ذره اگر مهر و وفا داشتی ای مه
از یاد تو اینگونه فراموش نبودیم

در تهمتنی شهره نگشتیم در آفاق
گر کینه کش خون سیاووش نبودیم

چون شمع سحر مردن ما بود مسلم
گر زنده از آن صبح بناگوش نبودیم

ما پاکدلان را غم عشقت چو محک زد
دانست چو سیم سره مغشوش نبودیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.