۲۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۳

فصل گل چو غنچه، لب را از غم زمانه بستم
از سرشک لاله رنگم، در چمن بخون نشستم

ای شکسته بال بلبل، کن چو من فغان و غلغل
تو الم چشیده هستی، من ستمکشیده هستم

تا قلم نگردد آزاد، از قلم نمی کنم یاد
گر قلم شود ز بیداد، همچو خامه هر دو دستم

گر زنم دم از حقایق، بر مصالح خلایق
شحنه می کشد که رندم، شرطه می کشد که مستم

ملت نجیب ایران، خوانده با یقین و ایمان
شاعر سخن شناسم، سائس وطن پرستم

پیش اهل دل از این پس، از مفاخرم همین بس
کز برای راحت خویش، خاطر کسی نخستم

هر کجا روم بگردش، آید از پیم مفتش
همت بلند پرواز، این چنین نموده پستم

من که از چهل به پنجه، ماه و هفته بوده رنجه
کی فتد بسال شصتم، صید آرزو بستم؟

ای خوشا نشاط مردن، جان بدلخوشی سپردن
تا چو فرخی توان گفت، مردم و ز غصه رستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.