۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۴

ترسم ای مرگ نیائی تو و من پیر شوم
وین قدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم

آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش
که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم

جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف
چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم

میر میراث خوران هم نشوم تا گویم
مردم از جور بمیرند که من میر شوم

منم آن کشتی طوفانی دریای وجود
که ز امواج سیاست ز بر و زیر شوم

گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به
که من از راه خطا صاحب تأثیر شوم

پیش دشمن سپر افکندن من هست محال
در ره دوست گر آماجگه تیر شوم

غم مخور ای دل دیوانه که از فیض جنون
چون تو من هم پس از این لایق زنجیر شوم

شهره شهرم و شهریه نگیرم چون شیخ
که بر شحنه و شه کوچک و تحقیر شوم

کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر
فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.