۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵

از پی دیوانگی تا آستین بالا زدیم
همچو مجنون خیمه را در دامن صحرا زدیم

زندگانی بهر ما چون غیر دردسر نداشت
بر حیات خود به دست مرگ پشت پا زدیم

تا به مژگان تو دل بستیم در میدان عشق
خویش را بر یک سپاهی با تن تنها زدیم

بی نیازی بین که با این مفلسی از فر فقر
طعنه بر جاه جم و دارائی دارا زدیم

تا قیامت وعده کوثر خمارم می گذاشت
باده را در محفل آن حور با هورا زدیم

کیست این ماه مبارک کانچه را ما داشتیم
در قمار عشق او شب تا سحر یکجا زدیم

گر خطرها داشت در پای سیاست فرخی
حالیا ما با توکل، دل بر این دریا زدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.