۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۷

تا در خم آن گیسو چین و شکن افتاده
بس بند و گره ز آن چین در کار من افتاده

در مسلک آزادی ما را نبود هادی
جز آنکه در این وادی خونین کفن افتاده

شادم که در این عالم از حرص بنی آدم
مسکین و غنی با هم اندر محن افتاده

زین شعله که پیدا نیست آنکس که نسوزد کیست
این شور قیامت چیست در مرد و زن افتاده

در عالم مسکینی جان داده بشیرینی
هر کشته که می بینی چون کوهکن افتاده

از وادی عشق ای دل جان برده کسی مشکل؟
زیرا که به هر منزل سرها ز تن افتاده

با ذوق سخنرانی گر نامه ما خوانی
در جای سخن دانی در از دهن افتاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.