هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه است که در آن شاعر از عشق و دلباختگی خود به معشوقی که او را به بت‌پرستی و دوری از اسلام کشانده، سخن می‌گوید. شاعر از احساسات شدید خود، از دست دادن آزادی و هویت، و نهایتاً تسلیم شدن در برابر عشق معشوق صحبت می‌کند. او از توبه نکردن و تسلیم شدن در برابر عشق معشوق ابراز پشیمانی می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند توبه نکردن و دوری از دین ممکن است نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری برای درک کامل داشته باشد.

غزل شمارهٔ ۲۰۵

ترسا بچه‌ای ناگه قصد دل و جانم کرد
سودای سر زلفش رسوای جهانم کرد

زو هر که نشان دارد دل بر سر جان دارد
ترسا بچه آن دارد دیوانه از آنم کرد

دوش آن بت شنگانه می‌داد به پیمانه
وز کعبه به بتخانه زنجیر کشانم کرد

کردم ز پریشانی در بتکده دربانی
چون رفت مسلمانی بس نوحه که جانم کرد

دل کفر به دین‌داری زو کرد خریداری
دردا که به سر باری اسلام زیانم کرد

آزاد جهان بودم بی داد و ستان بودم
انگشت زنان بودم انگشت گزانم کرد

دل دادم و بد کردم یک درد به صد کردم
وین جرم چو خود کردم با خود چه توانم کرد

دی گفت نکو خواهی توبه است تورا راهی
از روی چنان ماهی من توبه ندانم کرد

آخر چو فرو ماندم ترسا بچه را خواندم
بسیار سخن راندم تا راه بیانم کرد

بنهاد ز درویشی صد تعبیه اندیشی
در پردهٔ بی خویشی از خویش نهانم کرد

چون دست ز خود شستم از بند برون جستم
هر چیز که می‌جستم در حال عیانم کرد

من بی من و بی‌مایی افتاده بدم جایی
تا در بن دریایی بی نام و نشانم کرد

عطار دمی گر زد بس دست که بر سر زد
هم مهر به لب بر زد هم بند زبانم کرد
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.