۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۰

گر آه کنم زبان بسوزد
بگذر ز زبان جهان بسوزد

زین سوز که در دلم فتادست
می‌ترسم از آن که جان بسوزد

این سوز که از زمین دل خاست
بیم است که آسمان بسوزد

این آتش تیز را که در جان است
گر نام برم زبان بسوزد

شد تیغ زبان من چنان گرم
از سینه که تا میان بسوزد

مغزم همه سوختست وامروز
وقت است که استخوان بسوزد

گر بر گویم غمی که دارم
عالم همه جاودان بسوزد

صد آه کنم که هر یکی زو
دو کون به یک زمان بسوزد

عطار مگر که خام افتاد
شاید که ز ننگ آن بسوزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.