هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه از درد دوری و عشق نافرجام سخن میگوید. شاعر از دوری معشوق و نرسیدن بوی خوش او به خود شکایت میکند و از نرسیدن آرزوهایش به وصال معشوق ابراز ناراحتی میکند. او از عشق بیپاسخ و رنجهای ناشی از آن مینالد و در نهایت از معشوق طلب رحم و دلسوزی میکند.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیدهی ادبیات کلاسیک فارسی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات دارد.
غزل شمارهٔ ۲۴۱
از سر زلف دلکشت بوی به ما نمیرسد
بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمیرسد
روز به شب نمیرسد تا ز خیال زلف تو
بر دل من ز چارسو خیل بلا نمیرسد
بوک دعای من شبی در سر زلف تو رسد
چون من دلشکسته را بیش دعا نمیرسد
میرسد از دو جزع تو تیر بلا به جان من
گرچه صواب نیست آن هیچ خطا نمیرسد
در عجبم که دست تو چون به همه جهان رسد
چیست سبب که یک نفس سوی وفا نمیرسد
خاک توییم لاجرم در ره عشق تو ز ما
گرد برآمد و ز تو بوی به ما نمیرسد
رحم کن ای مرا چو جان بر دل آنکه در رهت
مینرهد ز درد تو وز تو دوا نمیرسد
گرچه فرید فرد شد در طلب وصال تو
وصل تو کی بدو رسد چون به سزا نمیرسد
بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمیرسد
روز به شب نمیرسد تا ز خیال زلف تو
بر دل من ز چارسو خیل بلا نمیرسد
بوک دعای من شبی در سر زلف تو رسد
چون من دلشکسته را بیش دعا نمیرسد
میرسد از دو جزع تو تیر بلا به جان من
گرچه صواب نیست آن هیچ خطا نمیرسد
در عجبم که دست تو چون به همه جهان رسد
چیست سبب که یک نفس سوی وفا نمیرسد
خاک توییم لاجرم در ره عشق تو ز ما
گرد برآمد و ز تو بوی به ما نمیرسد
رحم کن ای مرا چو جان بر دل آنکه در رهت
مینرهد ز درد تو وز تو دوا نمیرسد
گرچه فرید فرد شد در طلب وصال تو
وصل تو کی بدو رسد چون به سزا نمیرسد
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.