۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۲

مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد
آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد

گر با تو دوصد دریا آتش بودم در ره
نه دل ز خود اندیشد نه جان ز خطر ترسد

جانی که بر افروزد از شمع جمال تو
می‌دان که ز پروانه کفر است اگر ترسد

جایی که جگر سوزد مردان و جگرخواران
در خون جگر میرد هر کو ز جگر ترسد

گفتی دلت از هجرم می‌ترسد و می‌سوزد
بی وصل تو هر ساعت دل‌سوخته‌تر ترسد

از آه دل عطار آخر به نمی‌ترسی
کانکس که خبر دارد از آه سحر ترسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.