۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

تا این دل دیوانه بود عاقله ی ما
از طعن جنون بیهده باشد گله ی ما

آسوده غم عشق ز تنگی دو عالم
روزی که نمودند به او حوصله ی ما

شادابی دل داده به خارو خس این دشت
خونی که به هر گام چکد ز آبله ی ما

عمریست که پوئیم ره کویش اگرچه
از او نبود جز قدمی فاصله ی ما

دربار، به جز عشق نداریم متاعی
ایمن بود از راه زنان قافله ی ما

بر شاه (سحاب) ار رسد این نظم عجب نیست
کز لعل لب یار ببخشد صله ی ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.