۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

بختم به خواب کرد ز وصل تو کامیاب
بیداریئی زبخت ندیدم مگر به خواب

غیر از خیال روی تو در چشم قطره بار
هرگز کسی ندیده که نقشی زند بر آب

ای عمر رفته چند به باز آمدن درنگ
بنگر چه گونه عمر به رفتن کند شتاب؟

از خوی به عارض و از عارضش به زلف
در روز بین ستاره به شب بنگر آفتاب

دل را که هست بیم فراق این چنین تپد
من روز وصل از چه نباشم در اضطراب؟

رفتی و گشته بی مه روی تو قطره بار
از دیده ی سحاب فزون دیده ی (سحاب)
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.