۲۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

از آب و اشک ای لبت از خوی می در آب
جان تا به کی در آتش و تن تا به کی در آب؟

جسم مرا به کوی تو آورد سیل اشک
چون کشتئی که مرحله ها کرده طی در آب

بر باد از آن نداد که از رشک عاشقان
غرق است خاک من بسر کوی وی در آب

ساقی به دفع سردی دی می به شیشه ریخت
آتش که دیده خاصه به هنگام دی در آب؟

از ناله وز گریه جدا از مهی (سحاب)
گاهی چو نی زبادم و گاهی چو نی در آب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.