۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

گویند که در شرع نبی باده حرام است
در کیش من آن باده که بی دوست به جام است

کس روز وصال تو نداند که کدام است
کآن روز همان صبح نگشته است که شام است

در بزم تمام است غم اریار نماند
ور ماند و بیگانه رود عیش تمام است

تا مرغ دل آزاد نگردید ندانست
کآرامی اگر هست در آن گوشه دام است

آن چشم که چون آهوی وحشی رمد از من
ای غیر ندانم به چه افسون به تو رام است؟

در طره ی خود شیفته تر از همه دلها
داند که دلی هست و نداند که کدام است؟!

از رحمت خاصش به من ای شیخ سخن گوی
افسانه ی دوزخ پی تهدید عوام است

نه طاقت سنگ ستمت دارم ازین بیش
نه قوت پرواز از آن گوشه ی بام است

گفتم که دلش ز آرزوی وصل تو بگداخت
گفتا ز چه پس فکر (سحاب) این همه خام است؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.